آزاده شهید سرلشکر حسین لشگری که از سوی مقام رهبری به عنوان سیدالاسرای ایران ملقب گرفت از همان اول روزهای جنگ به اسارت رژیم وحشی بعثی درآمد. بعد از اسارت و انتقال به عراق؛ پسر عموی صدام که برای بازجویی شهید لشکری انتخاب شده بود، به وی با افتخار می گوید "من سیلی محکمی توی صورت وزیر شما (شهید تندگویان-وزیر وقت نفت) زدم!". بعد از چند روز شهید لشکری در فرصتی مناسب سیلی محکمی به آن بازجو می زند و می گوید "این جواب چَکی بود که به وزیر کشور من زدی". این حرکت شهید لشکری آنقدر بازتاب داشت که صدام بازجو و تیم وی را از کار برکنار می کند.
پیکر مطهر جانباز شهید ارتش جمهوری اسلامی پس از اهدای دو چشم خود به یک جوان 27 ساله در بهشتزهرا(س) آرام گرفت.
سرهنگ محمدحسین میرزاپور که تقریبا تمام دوران دفاع مقدس را درجبهههای
نبرد حق علیه باطل حضور فعال داشت و به درجه رفیع جانبازی نایل آمده بود
لباس شهادت به تن کرد. بنابراین گزارش، دو چشم شهید میرزاپور با رضایت
خانواده وی و وصیتی که برای اهدای اعضا کرده بود، به یک جوان 27 ساله پیوند
زده شد. همسر این جانباز شهید در گفتوگو با ایرنا گفت: شهید میرزاپور
سرهنگ تمام لشگر نیروی زمینی ارتش در ارومیه و از افسران ولایتمداری بود که
همواره با حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل به ندای ولیامر خود لبیک
گفت. مریم حسینپور پشتیبانیها و حمایتهای فرمانده و مسئولان نیروی زمینی
ارتش از جانبازان را مثال زدنی دانست و گفت من به نوبه خود از همه آنها
تشکر و سپاسگزاری میکنم. از شهید میرزاپور چهار پسر به یادگار مانده است
که مدافعان سر سخت نظام و ارتش اند.
کنار هلیکوپتر جنگیاش ایستاده بوده و به سوالات خبرنگاران جواب میداد
خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟
شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت:
ما برای خاک نمیجنگیم ما برای اسلام میجنگیم. تا هر زمان که اسلام درخطر باشد...
این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند
شیرودی آستینهایش را بالا زد
چند نفر به زبانهای مختلف از هم میپرسیدند:
کجا؟ خلبان شیرودی کجا میرود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده!!!
شیرودی همانطور که میرفت ، برگشت. لبخندی زد و بلند گفت:
نماز! دارند اذان میگویند...
خاطره ای از زندگی خلبان شهید علی اکبر شیرودی
منبع: کتاب برگی از دفتر آفتاب، صفحه ۲۰۱
نامش «علمدار» است، جانباز 62 درصدی که به سختی نفس میکشد، میگوید: دردهایم نعمتند، من چون اقتدار و سربلندی ایران عزیز را میخواهم به سختی نفس میکشم تا مردم ایران راحت نفس بکشند.
در بهترین دوران زندگیش یعنی دوران جوانی دست از همه چیز شست و برای به تحقق رسیدن اهداف و آرمانهای واقعی نظام مقدس جمهوری اسلامی جوانیش را تقدیم نظام مقدس جمهوری اسلامی کرد او شاید اگر در آن موقع به جبهه نرفته بود مثل همسنیها و دوستانش که الان از سرمایه داران کلان هستند در رفاه و آسایش زندگی میکرد.
چون سرمایه دار بود برایش به راحتی دولا وراست میشدند اما او فدایی شد تا رفاه و آسایش و امنیت را برای سایرین به ارمغان آورد.
بله علمدار غلامی جانباز 62 درصدی به سختی نفس میکشد تا ما راحت نفس بکشیم؛ سرفه امانش را بریده در جیب او انواع اسپریهای جور واجور و رنگارنگ به چشم میخورد بعضی از این اسپریها را باید با داشتن کفش آهنی بدست آورد.
این همه سختی و زجر و درد شبانه ذرهای از اراده وهدفش را نکاسته و میگوید درد و الام را برای خود یک نعمت میدانم و خدایی با آن حال میکنم!
زیرا امید دارم رضای خدا در آن باشد و من چون اقتدار و سربلندی ایران عزیز را میخواهم به سختی نفس میکشم تا مردم ایران راحت نفس بکشند.
این قهرمان خردلی هم اکنون در بیمارستان ام آر آی شیراز با درد و الام دست و پنجه نرم میکند و وب مظلومین شیمیایی ایران در گفتگویی که با او داشت بر خود بالید و به این مردان آهنی و بیادعا افتخار کرد و این ایثار و از خود گذشتگی را به مقام معظم رهبری تبریک میگوید و این نوید را به مردم صبور و ارزشی ایران اسلامی میدهد که آرام و بدون دغدغه باشید و راحت بخوابید که تا ما این قهرمانان خردلی را داریم همیشه با اقتدار و سربلندی و عزت زندگی خواهیم کرد.
و این را هم بدانیم که بالندگی و سربلندیمان را مدیون این ایثارگران بیادعا هستیم به او میگوییم چه مشکلاتی دارید او خندهای زیبا همراه با تبسم میکند و میگوید مشکل فراوان اما از بیان آن معذور.
متعجب از او میپرسم واضح بگویید میگوید «در برابر مشکلات ایستادگی میکنم تا خدای ناکرده بدخواهان نظام و رهبری سوء استفاده نکنند
-
اگه الان راحت وبگردی میکنی
خیالتم راحته که دست اون مسلمون کشا و شیعه کشا بهت نمیرسه
بخاطر امثال همین جانبازا و شهداست که با جونشون بازی کردن و سختی رو به جون خریدن تا من و تو آسوده زندگی کنیم
همه جای دنیام واسه همچین آدماشون احترام زیادی قائلن
آبجی_داداش
مهم نیست چه اعتقاداتی یا تفکری داری ولی شهدا و جانبازا لایق احترامن
به افتخار این دسته مردان بزرگ این مرز و بوم
برداشتی مستند از کتاب اردگاه نوشته آزاده جانباز میکاییل احمدزاده
در آخرین روزهای جنگ تحمیلی دشمن با همکاری منافقین خلق عملیات گسترده ای علیه نیروهای ایرانی انجام داده بودند چندین کیلومتر به عمق خاک ایران از ناحیه جاده سومار به سه راهی ایلام نفوذ کرده بودند ما نیز در اثر در گیری های منطقه ای و تعقیب و گریز به حوالی شهر سومار که به دست متجاوزین عراقی افتاده بود رسیده بودیم. در روی جاده خاکی با آرایش باز راه می رفتیم که ناگهان یک خودروی عراقی در روی جاده درحال آمدن به سمت ما دیده شد یکی از سربازان دسته شناسائی که عرب زبان هم بود درروی جاده نشست نشانه رفت ومابه هر سو پراکنده شدیم سرباز شجاع با صدای بسیار به خودروی عراقی که خیلی نزدیک شده بود به عربی فریاد کشید:
قف : خودرو حامل یک افسر و دو نفر سرنشین و راننده بود آنها فرصت عکس العمل پیدا نکرده بودند در یک لحظه متوجه ما شده بوند وشاید خیال نمی کردند ما آزادانه در داخل محاصره آنها روی جاده راه برویم.
ای سید و مولای ما، آقای ما، ای بزرگ جانباز انقلاب اسلامی و اَبَر پاسدار ارزشهای توحیدی، امید وصال ما به مهدی فاطمه(عج) روزت مبارک.
جسم تو کامل است ناقص نیست
می دهد عطر یک بغل گل یاس
دستت اما حکایتی دارد
رحم الله عمی العباس
ناگفتههایی از حادثه سوءقصد به رهبر معظم: (حتماً بخونید)
وصف شهید غنی زاده و شجاعتش در مبارزه با طاغوت و حماسه آفرینی در دفاع مقدس را ازدوستم شنیدم و پیشنهاد نمود که وصیتنامه این شهید را برای یک بار بخوانم وی همچنین گفت شهید غنی زاده وصیتنامه ای دارد که من هر وقت آن را می خوانم اشکم جاری میگردد و احساس میکنم شهید غنی زاده ما را آنجا یاد میکند.
این وصیت نامه که در دو برگ چاپ شده بود و مشخص بود مربوط به خیلی قبل است که نگهداریش نموده بود به من داد ،برای اینکه ببینم آیا وصیتنامه این شهید در اینترنت هم منتشر شده هرچه گشتم چیزی پیدا نکرم و فقط خاطراتی از این شهید بزرگوار درج گردیده بود .
بعد از خواندن وصیتنامه این شهید فهمیدم که ما چه اسطوره هایی در دوران دفاع مقدس از دست داده ایم اوج معنویت و اخلاص و بندگی رو در این وصیتنامه دیدم و از خداوند خواستم که ما بتوانیم رهروان واقعی برای این بزرگواران باشیم. از شما دوستانم می خواهم که حتماً وصیت نامه این شهید که در ادامه درج گردیده مطالعه کنید شاید این کوچکترین قدمی باشد که به نوبه خودم در راستی نشر اندیشه این شهید بزرگوار برداشته باشم امید است این شهید و سایر شهدا شفاعت کننده ما در آخرت باشند. انشاء الله.
"بسم رب الشهداء و الصالحین"
"خدایا تو را شکر می کنم که تو دعوتم کردی و من بدستور تو و برای رضای تو و برای رسیدن بتو و درک جوارت لبیک گفتم، امر کردی بیا، انتخاب کردی، اشعه هائی از مقام وقرب و مهر و محبت خود را تاباندی، کرامت نشان دادی، امتحان کردی و میکنی،این من نبودم که لبیک گفتم منی نبود همه چیز توئی،تو خواستی بیایم و آمدم و امر کردی و شد و آمدم و بودنم و نبودنم با تست آمدم تا با گریاندن و گریستن به ذلت خود و خندان به عفوت و چشاندن لذت شهادت و راز و نیاز قبل از وصل و درک معرفت خود نائل کنی،
ادامه مطلب ...نه دلشان میآمد من را تنها بگذارند، نه دلشان میآمد جبهه نروند. این اواخر قبل از رفتنشان هر روز با هم یکی به دو میکردند. شوهرم به پسرم میگفت: «از این به بعد، تو مرد خونهای باید بمونی از مادرت مراقبت کنی.»
پسرم میگفت: «نه آقاجون. من که چهارده سالم بیش تر نیست. کاری ازم بر نمیآد. شما بمونید پیش مادر بهتره»
- پدر جواب داد: اگه بچهای، پس میری جبهه چه کار ؟ بچه بازی که نیست.
- لااقل آب که میتونم به رزمندهها بدم.
دیدم هیچ کدام کوتاه نمیآیند، گفتم «برید، هر دو تاییتون برید.»
یٍکی رَفتـــــ مَکٍه،یٍکی رَفتـــــــ فَکهـــ......!
حاجی وَقتی از مَکٍه بَرگَشتــــــــ؛
روی دیوار عَکس دوستشو دید،
بالای عَکســـــــ نٍوٍشته بود:
"شَهیـــــــــــــد نَظَر میکنَد بٍه وَجهــ الله"
~~>دٍلَمـــ بَدجور هَوآی جنوبـــــــ و مَنآطٍق جَنگی رو کَرده :(
ایشاالله 2بارهٍ قسمَت شٍهــــ :(
خُدایآ دَلَمـ رآ که نَه تمــآمـِ زندگیمـ رآ به تو میسپـآرَمـ :(
"سلطان پرواز"به یاد شهید سرلشگر خلبان سید علی اقبالی دوگاهه
خندیدم و گفتم: آخه این وقت شب که غسل شهادت نمی کنند! بعد از دعای کمیل می خوابی، غسلت باطل می شود. گفت: از کجا می دونی که بعد از دعا می خوابم؟!
می گفت امشب با خدا کار دارد و می خواهد با او قراردادی ببندد تا او را پیش خودش ببرد.
گفتم: تو که فردا پرواز نداری. تیم های عملیات مشخص شده اند. تو امروز پرواز داشتی، فردا باید استراحت کنی.
گفت: من قرار دادم را با خدا می بندم، بقیه اش را خودش درست می کند. و بعد از آن جا بیرون رفت. بچه ها یکی یکی وارد نمازخانه می شدند. هنوز چند دقیقه ای به شروع دعا مانده بود. بی اختیار به دنبالش رفتم و دیدم قدم می زند. نزدیک تر رفتم و با او شروع به صحبت کردم. طوری حرف می زد که من را به گریه انداخت. دیگر نتوانستم حرفی بزنم. با شروع دعای کمیل همه به نمازخانه رفتیم و در آن مراسم روحانی با هم بودیم. آن شب میر حسن تا صبح نخوابید. وقتی سرپرست تیم به او اخطار داد که بخوابد و استراحت کند، گفت: من فردا پرواز ندارم. سرپرست تیم حرفی نزد و او با خیال راحت تا صبح با خدای خود راز و نیاز کرد.
صبح روز بعد (پنجم مرداد ماه سال 1360در جبهه جنوب (کرخه نور) ) خلبانان پس از خواندن نماز، عملیات را شروع کردند. در دومین دور پرواز احتیاج به هلی کوپتر بیشتری بود و شهید سجادی نیاکی به عنوان داوطلب آماده پرواز شد. در حال پرواز بود که مورد هدف دشمن قرار گرفت و شهید شد. خدا پای قرار داد بینشان را امضا کرده بود.
خلبان سجادی نیاکی در تهران متولد شد؛ اما شجره او از شهرستان نیاک است. تحصیلات ابتدائی و دبیرستان را در تهران به پایان رساند و در سال 1352 جهت خلبانی بالگرد در هوانیروز استخدام شد. پس از گذراندن دورههای نظامی، زبان انگلیسی و پرواز، با درجه ستوانسومی و تخصص پرواز با بالگرد ترابری 214 در پایگاه هوانیروز مسجد سلیمان به انجام وظیفه مشغول شد.
طول عمر نظامی کوتاهی داشت اما از حماسهسازان هوانیروز در روزهای انقلاب و 8 سال دفاع مقدس شد. پرونده خدمتی او سرشار از پروازها و ماموریتهای متهورانه در آسمان جبهههای جنگ جنوب و غرب است.
، 26 مرداد سال 1369 برگ دیگری از تقویم انقلاب اسلامی ورق
خورد، یومالله دیگری خلق شد و کشور به استقبال 43 هزار پرستوی آزاده از
قفس دیکتاتور رژیم بعث رفت.
مردان صبوری که بلندترین قلههای پایداری را فتح کردند تا دشمن به زانو درآید و عجز خویش را لابه کند.
به یُمن ورود این دلاورمردان سرافراز، دلها غرق در شوق شد و چهرهها پس از سالها با لبخند آشتی کردند.
یوسفهای
غریبی که از راه رسیدند تا وطن، آنها را در آغوش کشد و بر پاهای
استوارشان بوسه زند و آنان نیز در سجده شکر بر خاک وطن افتاده و صدایی
لرزان داشتند. شوق مردم و خانواده آزادگان در آن روز به یاد ماندنی، وصف
ناپذیر است.
در این روز ایران اسلامی شاهد بازگشت آزادگان سرافرازی بود که
پس از تحمل سالهای اسارت خود در اردوگاههای عراق پای به میهن اسلامی
گذاشته و به آغوش خانوادههای خود بازگشتند.
این
رویداد بزرگ دو هفته پس از اشغال نظامی کویت توسط رژیم صدام و 2 روز پس از
آن صورت گرفت که صدام در نامهای به آیت الله هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور
وقت ایران بار دیگر عهدنامه 1975 الجزایر را پذیرفت و به شرایط ایران برای
پایان جنگ تسلیم شد و از جمله قول عقبنشینی از مرزهای ایران و آزادسازی
اسیران ایرانی را داد.
اسرای سرافراز ایرانی از چند نقطه مرزی با تشریفات وارد کشور شدند و نخستین واکنش آنان بوسه بر خاک ایران و ریختن اشک شوق بود.
زیارت مرقد مطهر حضرت
امام خمینی(ره) و همچنین بیعت با جانشین خلف وی حضرت آیتاللهالعظمی
خامنهای رهبر معظم انقلاب از نخستین برنامهها و اقدامات مشترک آزادگان
سرافراز ایرانی بود.
مقام معظم رهبری درباره آزادگان چنین فرمودهاند:
"
یکی از چیزهایی که شما را، دلهایتان را زنده نگه میداشت، پر امید نگه
میداشت، یاد آن چهره و روحیه پرصلابت امام عزیزمان بود. آن بزرگوار هم
خیلی به یاد اسرا بودند. حال پدری را که فرزندانش به این شکل از او دور شده
باشند، راحت میشود فهمید... مسأله اسارت طولانی فرزندان این ملت به نوبه
خود امتحان دیگری بود که ملت ما با موفقیت آن را به انجام رسانده و اسرای
ما همانند ملت ایران از خود آزاد مردی نشان دادند و سرانجام با موفقیت و
سرافرازی به وطن بازگشتند... شما در دوران اسارت شرایط سختی را گذراندید،
اما در عین حال با حفظ دین و اعتقادات و دلبستگی خود به اسلام، امام و
انقلاب موجب افتخار و آبرومندی ملت خود در برابردشمن شدید."
رایحه آزادی
رادیو
بغداد در صبح روز 24 مرداد ماه، خبر ارسال نامه ای را از سوی صدام و خطاب
به رهبر انقلاب و رییس جمهوری، اعلام کرد. وی در خلال نامه به تمام خواست
های مشروع ایران جواب مثبت داد.
پس از شنیدن این خبر موج شادی در به پا خاست. همگان دست به سوی آسمان بردند و جبین بر خاک ساییدند و سجده شکر به جای آوردند.
سرلشکر "حسین لشکری" به دلیل جراحات باقیمانده از دوران جنگ و اسارت، در بامداد روز دوشنبه 19 مرداد 1388 در بیمارستان لاله تهران دعوت حقتعالی را لبیک گفت و به یاران شهید خود پیوست.